darya

آدم هایی هستند که بودنشون حتی مجازی به آدم آرامش می ده !

 

ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻧــﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮔـﻮیی ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ !
ﮐـﺎﺵ ﯾــﺎﺩ ﺑﮕﯿـﺮﯾـــﻢ ،
ﺭﻫـﺎ ﮐﻨﯿــﻢ ،
ﺑـﮕــﺬﺭﯾــﻢ ... ،
ﮔـﺎﻫﯽ ﺑـﺎﯾـــﺪ ﺭﻓﺖ ...
ﺩﻝ ﺑــﻪ ﺳﺎﺣـﻞ ﻧﺒﻨﺪﯾـﻢ ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺯﺩ ...
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺳﯿــﺪﻥ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯾـﻡ ...
ﺯﻧــــﺪﮔﯽ ﮐــﻮﺗــﺎﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺷﺎﯾﺪ ، فرصتی نیست تا ﻋﮑﺴﯽ ﺷﻮیم ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﺩﮔﯿﺮﯼ ماﻥ ﮐﻨﻨﺪ!
اصلا گاهی باید نرسید ...
اصلا قرار نیست به همه آرزوها رسید
گاهی نرسیدن ،
نداشتن ،
تو را عاشق تر میکند ....
ومفهوم زندگی چیزی جز "عشق" نیست !!!

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﮐﻮﺩﮎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:‌ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﺷﻮﻡ
ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﺷﻮﻡ
ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :‌ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؟
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :‌ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ
ﻭ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ !
ﺍﻭ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ،
ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ...
ﻧﺴﯿﻢ ﺧﻨﮑﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻭﺯﺩ ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﻭ ﻣﺎ ﺩﯾﺮ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ،
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺴﺘﻦ ... !

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

دیدم به دست باد گلی نو شکفته را
گفتم: ببین جوانی بر باد رفته را
گل گفت: غم مخور که مکدر نمی‌کند
دست زمانه روح به پاکی شکفته را
خوش‌تر که در غبار فراموشی افکند
امیدهای آتیه غم‌های رفته را
رنگی ز عشق و سینه‌ی ما دید آنکه دید
در شام تیره جلوه‌ی ماه دو هفته را
ما را دلی است بر کف و خوبان نمی‌کشند
در گوش عشق گوهر از اشک سفته را
تا آتشم به خرمن هستی نیفکند
در دیده افکنم دل آتش گرفته را
تاریخ زندگانی من غیر شکوه نیست
خوش‌تر که ناشنیده گذارم نگفته را
در شعر نام خود نبرم تا برون برم
از یاد روزگار حدیث شنفته را

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ
ﮐﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
" ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ : " ﺟﺒﺮﺍﻥ
ﻣﯿﮑﻨﻢ "
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ
ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ .... ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻧﯿﺴﺖ .
ﮔﺬﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ .... ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ
ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ...
آدمها بفهمید دل 《آلزایمر》نمی گیرد...
شكسپیر

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
 
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﻪﻧﻈﺮ ... ﺍﺩﻡﻫﺎﯼ ﺣﺴﻮﺩ ... ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﺍﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺍﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..
ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓت.. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ .......................... ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ ............ ﻧﻪ.................
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ !
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
م..
میزان احساس خوشبختی تو، به میزان آزادی دل تو از بند تعلقات بستگی دارد.
منظور من از آزادی، آزادی سیاسی نیست.
منظور من، آزادی درون است،
آزادی از حسرت،
آزادی از ترس،
آزادی از اضطراب،
آزادی از غم....
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از صولت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین
برگ ها رویاندش از فر بخت
بر درخت زنده بی برگی چه غم
وای بر احوال برگ بی درخت...
محمد رضا شفیعی کدکنی
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
دادِ باغ و دمِ مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بُستان من و تو
اخترانِ فلک آیند به نظّارۀ ما
مَهِ خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو بی‌ «من» و «تو» جمع شویم از سرِ ذوق
خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان من و تو
طوطیانِ فلکی جمله شکرخوار شوند
در مَقامی که بخندیم بدان سان من و تو
این عجبتر که من و تو به یکی کُنج اینجا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشتِ ابدی و شکرِستان من و تو...
"مولانا"

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

دلم یک کلبه ی چوبی کوچک می خواهد
در جنگلی
انبوه برف
یک کتاب خوب
آتشی در شومینه و
یک دنیا پر از سکوت و آرامش...

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
میگن سە چیز هست کە آدم از دیدنش سیر نمیشە!
****جادە****آسمون**** دریا*****
الهی جادە زندگیتون سبز، آسمون وجودتون آبی
و دریای دلتون آروم باشە
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...
حافظ
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
تو چون تیری هستی در کمان زندگی.....
کمانگیر است که هدف را در مسیر نامتناهی میبیند و اوست که با قدرت خود،کمان را خم میکند تا تو تیز پر و دور تر به پرواز درآیی...
بگذار که خم شدن کمان با شادی باشد..
چون هم او که کمان را و تیر را در دست دارد،هم به تیری که میپرد ،عشق میورزد و هم به کمانی که بر جای می ماند....
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

دم هر بازدمـــــــم گرم ، که جز آه نبود
زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود
پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم
هیچ کس را به شب ِ " منزوی " ام راه نبود
گوشه ابروی ِ هلـال ِ تو حرامم شد و باز
خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود
من عزیزت نشده پیرهنم خونی شد !
حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود
با نخستین حرکت ، راه به رویم بستند
مات ِ شطرنج ِ جهانی که در آن شاه نبود
حل نشد جدول ِ دلتنگی ِ من بعد از تو
جای ِ خالی ِ حروف ِ تو به دلخواه نبود
من همان نقطه ی ِ آواز ِ فرو ریخته ام
که فرو ریخت تنم ، جز غم ِ جانکاه نبود
از ازل قسمت ِ من " ما " نشدن بود ، ولی
چه کنم ، عشق از این مسئله آگاه نبود

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت...
نگاه کن به اطرافت..به خوشبختى هایت...به کسانی که میدانی دوستت دارند...به وجود آدمهایی که برایت اهمیت دارند...
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت...
گاهی یک جای دنج انتخاب کن...
گاهی یک جای شلوغ...
آرامش را در هر دو پیدا کن...
هم درکنار شلوغی آدم ها...
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها...
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن...
باران را بی چتر بشناس...خوشحالی را فریاد بزن...
و بدان که تو" بهترینی".

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

آدمهای زیادی هستند ...
که منتظر خوشبختی هستند ،
اما غافل از اینکه ...
قانون طبیعت برعکس است ...
این خوشبختی است که منتظر ماست ،
زیرا ما خالق آن هستیم ... !

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
وسیع باش
دلتنگ که شدی
.منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند
بلند شو و قدمی بردار
دل کسی را شاد کن
دلت خود به خود باز می شود
قوی باش
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست داشته باش
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست
صبور باش
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پبچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی
و عاشق باش
برای آنکه دوستش داری دعا کن
بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی
ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد.
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

وقتی نیاز به تعریف وتمجید دیگران داریم ،
درواقع برده آنان هستیم ....
هنوز آدم نشده ایم . هنوز به بلوغ نرسیده ایم . هنوز خامیم . دلباخته کلمات و واژگانیم . بنده تعریفیم . واکنشی زندگی می کنیم . نوسان خلق و رفتار داریم . متکی به درون خود نیستیم . متکی به دنیای خارجیم . هنوز چشمه درون را کشف نکرده ایم .
آب خُم و کوزه گر، فانی شود
آب چشمه تازه و، باقی بود
از درون خویشتن جو چشمه را
تا رهی از منّت هر ناسزا

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
اندیشه ات جایی رود وانگه تو را آنجا کشد...
 
ز اندیشه بگذر چون قضا،پیشانه شو پیشانه شو....
 
غزلیات شمس
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
 
 
 
 
 
 
 
 
خوشبختی لذّت مشترکی است که حاصل یاری بی چشمداشت به دیگران است.
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

گفتم که دو چشم سیهت ، گفت که مستند
گفتم مُژِگان ، گفت که با مست نشستند
گفتم که شکستند دلم ! گفت درست است
گفتم که چرا ؟ خنده زنان گفت که مستند
گفتم نگهت ، گفت بگو آفت دلها
گفتم دو لبت ، گفت بگو باده پرستند
گفتم که دو زلفت دلِ من ، گفت ربودند
گفتم که شکستند چرا ؟ گفت : شکستند !
گفتم که بسی سرو سهی ، گفت بلند است
گفتم به بَرِ قامت تو ، گفت که پستند
گفتم که میان و دهنت ؟ گفت طلسمند
گفتم که چه سان ؟ گفت همین نیست که هستند ؟
گفتم به که باشد نظرت ؟ گفت به عشّاق
گفتم همه مردند ز غم ، گفت با نازکه رستند
گفتم که درِ میکده ها ؟ گفت گشودند
گفتم همه درهای دگر ؟ گفت که بستند
گفتم که بَرَد راه به تو ؟ گفت که "مفتون"
گفتم دگران ؟ گفت همه باد به دستند....
میر مفتون همدانی

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

در شهر ، دلبری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
دیدار هست و دیده‌ی عاشق نواز نیست
ساقی مریز باده که می‌دانم این شراب
مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست
رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست
مردم اگر چه قصه‌ی ما ساز کرده اند
ما را زبان مردم افسانه‌ساز نیست
آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست
ای تازه گل مناز به گلزار حسن خویش
ناز این همه به چهره ی گلهای ناز نیست
سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
 
 
 
از سا ختـــــــار دنـــیــــــــا

اطلاع زیادی ندارمـــــــــ....

ولــــــی من هم دوســــت داشتـــــــــم

دنیـــــــــــای كســـــــی باشــــــــم...♥♥♥
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

گـاهـی دور از چـشـم ابـرهـا هـم

مـیـتـوان عـاشـق شـد

مـیـتـوان بـغـض کـرد

مـیـتـوان بـاریـد

گـاهـی دور از چـشـم مـداد رنگی ها هـم

مـیـتـوان نـقـاش شـد

مـیـتـوان آسـمـان داشـت

مـیـتـوان آبـی شـد ...

امـا گـاهـی !

دور از چـشـم گـذشـتـه

نـمـیـتـوان امـروز را

پـشـت هـیـچ فـردایـی پـنـهـان کـرد ...

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دید مجنون را ، یکی صحرا نورد
در میان بادیه ، بنشسته فرد
کرده صفحه ، ریگ و انگشتان ، قلم
میزند با اشک خونین ، این رقم
گفت : ای مجنون شیدا ، چیست این؟
می نویسی نامه ، بهر کیست این؟
گفت : مشق نام لیلی میکنم !
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست ، من را کام او
عشق بازی میكنم ، با نام او
جامی

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
.......
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفسهاست..

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , yasesorati.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com