darya

آدم هایی هستند که بودنشون حتی مجازی به آدم آرامش می ده !

فرق من و تو:

گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم.

گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم.

گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم.

گفتي تا ابد تو قلب مني، گفتم فعلا تو قلبم جا داري.

گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم.

گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه! فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستشو

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

همیشه با بدست آوردن اون كسی كه دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست كه ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میكنیم و با حسرت میمیریم
این است مفهوم زندگی كردن
 
 
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

من هرگز تو را ترك نخواهم كرد

 

 

 تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

 

 

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»..........

 




ادامه مطلب
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

گذشت آن زمان....

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار
یک بار از یاد
یک بار از دل
و یک بار از دست
آری گذشت دیگر آن زمان...
 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

عجب آشفته بازاری است این دل

عجب آشفته بازاری است این دل

در امتحانی افتاده ام، کمر شکن !

میان آنچه من دوست دارم

                                       و

                                            تــــو دوست نداری

من به چشم دل می بینم

                                        و

                                           تــــــو به چشم خدا بودنت ...

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

 

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟

 

سهراب سپهري

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

زندگی جیره ی مختصریست
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه ی قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد

 

 

 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


 

و لبخند چه زیباست ...

 

چه زیباست بر سپید و سیاه روزگار لبخند زدن حتی اگر پرهایت بسته باشد

 

حتی اگر بخاطر ناگفته ها ساز حنجره ات کوک نباشد

حتی اگر در لحظه هایت تلنبار نگرانی باشد

 

حتی اگر پیچک خاطرات در هزار توی دالان اندیشه ات پیچیده باشد.

 

اگر از آسمان به پائین بنگری،زمین و هرچه در آنست در فاصله ی دو انگشت میگنجد.

 

چرا نگرانی برای فردا ؟

 

آنکه در لحظه لحظه ی زندگی جاریست همه را میداند

 

و همه چیز چالشی سازنده به سوی فردایی روشن است.

 

دیگر شب به پایان رسیده. بگذار لبخند بر دغدغه هایت طلوعی دیگر باشد.

 

بخند و زندگی کن.

 

شاید تبسم تو پناه لحظه های گریزان یکی دیگر شود

 

شاید... شاید... شاید...

 

به آسمان بنگر ٬قطره قطره لبخند حمایت می بارد٬

فاصله ی ما تا خدا فقط به اندازه ی باور یک لبخند است


نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آدمیزاد.... غرورش را خیلی دوست دارد... آدمیزاد....
غرورش را خیلی دوست دارد،
اگر داشته باشد،
آن را از او نگیرید...
حتی به امانت نبرید...
ضربه ای هم نزنیدش،
چه رسد به شکستن یا له کردن!
آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست می دارد؛
حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد!
و این را بفهم آدمیزاد!

 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

باران عشق

باران عشق


دعای باران چرا ؟!

 

دعای عشق بخوان

 

این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین

 

خدایا ...

کمی عشق ببار

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اونقد جرات داشته باش بهش بگو دیگه نمیخوامت

نه اینکه بگی : میدونی؟ : تو لایق بهتر از منی
 
 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اندوه که از حد بگذرد

جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن !


دیـــگـر مـهـم نـیـســت :


بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛


دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن ...


آنـچه اهـمـیـت دارد


کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است


که دیگر تـو را به واکـنـش نمی‌کـشانــــد !


در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی


و نـگـاه می‌کـنی و نـگــــــــــاه ...

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گاهی نیاز است دکتر

به جای یک مشت قرص

برایت "فریاد" تجویز کند...
 
 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

منو ببخش

 که هنوز اون قده عاشقت نشدم که تو رو از فکر غیر خودم ، از فکر رقیبام بیرون بیارم.

منو ببخش

 که چشمام هنوز اون قده واست نباریده که به زلالی دلم نگاه کنی و هنوز به من شک داری.

منو ببخش

که اونی نیستم که همه لحظه هاتو ، تک تک نفس هاتو ، با من تقسیم کنی.

منو ببخش

که هنوز اون قده بهت نزدیک نشدم که منو از خودت می رونی ، به هجرت می کشونی.

منو ببخش

اگه نتونستم دل و زبونتو یکی کنم تا باهام روراست باشی ، که بهم تکیه کنی.

منو ببخش

اگه وقتی دلت تنگه ، بی حوصله ای ، منو واسه درد دل هات نمی خوای.

منو ببخش

اگه حیاط کوچیک دل من سیب نداره و فقط عکسی از یک حوض پیربه یادگارمونده.

منو ببخش

منو ببخش اگه همه زندگیت نشدم.

منو ببخش اگه عاشقت نکردم.

منو ببخش ....

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

من به بیداری شب خندیدم!

 

راز هر آینه را پرسیدم!

 

با من از اوج صدا جاری باش!

 

من سحر خیز تر از خورشیدم...

 

 خیلی زیباست وقتی بدونی  کسیکه حاضر نیست حتی یه لحظه از لحظه هاشو باتو

 

باشه...اما ...

 

 مال تو باشه...

 

 آره عجیبه ولی مال منه چون من تو تموم لحظه هایی که با خدام حرف میزنم اسمشو

 

میارم و برا خوشیش دعا میکنم...

 

اون نمیدونه ولی مال منه...

 

چون من خوبی روحش و زندگیش و سعادتش و میخوام  اما بقیه فقط جسمشو...

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀



خداوندا اگر روزي بشر گردی

 زحال ما خبر گردي

 پشيمان مي شوي از قصه خلقت

 از اين بودن، از اين بدعت

 خداوندا تو مي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است

 چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم... تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم... درون قلب من فرمانروایی کن... که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...

 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند ولی حیف که من زاده ی امروزم...

خدایا جهنم فرداست پس چرا امروز می سوزم ؟!!

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


بعضي فکر مي کنند منصفانه نيست که

خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است
بعضي ديگر خدا را ستايش مي کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀



از که پنهان کنم این راز دل خسته خویش؟

از نسيمی که پیام آور توست ؟ از بهاری که مرا رسوا ساخت ؟

از خدائی که خودش می داند ؟ عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

روزگاريست همه عرض بدن ميخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن ميخواهند
ديو هستند ولي مثل پري ميپوشند
گرگ هايي كه لباس پدري ميپوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر ميسنجند
عشق ها را همه با دور كمر ميسنجند
خوب طبيعي است كه يك روزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

باز باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه..

 خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

 روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

 

 یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟

 پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

 خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟

 

 کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز

 یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد

 

 باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬

 بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه !!

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شکوفه می دهد

درخت تنهایی های من

شاخه های خشکیده اش

یادگار زخم هایی کهنه است

که از کوران نامردی ها برجای مانده

با بوسه هایت آبیاری کن این سرو شکیبا را

بگذار میوه های این درخت طعم محبت بدهند

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


بس کند میگذرد برای آنان که در انتظارند.

بس تند میگذرد برای آنان که میترسند.

بس طولانی است برای آنان که در اندوهند.

وبس کوتاه است برای انان که سر خوشند.

اما ابدی است برای آنان که عاشقند.

 

 

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد

 

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ساقي امشب باده در دف ميكند                  مستي ما را مضاعف ميكند

 

در حريم خلوت اسرار خود                    باده نوشان را مشرف ميكند

 

باده گفتم بادها جاري شدند                 خام ريشان اسب عصاري شدند

 

چند خواهي بافتن لا تاعلات                         فاعلاتا فاعلاتا فاعلات


ادامه مطلب
نویسنده: maryam ׀ تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی ؟

در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی ؟



من مست می عشقم ، از توبه که بشکستم

راهم نزن ای عابد ، می خانه چه می دانی ؟



لبریز می غم ها ، شد ساغر جان من

خندیدی و بگذشتی ، پیمانه چه می دانی ؟



یک سلسله دیوانه افسون نگاه تو

ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی ؟



عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن

ای بت نپرستیده ، بت خانه چه می دانی ؟



تو لنگ سیه بوسی من چشم سیاهی را

مقصود یکی باشد ، بیگانه چه می دانی ؟



تا چند فریب خلق با نام مسلمانی

سر بر سر سجاده می خوردن پنهانی



روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را

دیگر نه تو می مانی نه ظلم و پریشانی

نویسنده: maryam ׀ تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , yasesorati.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com